ناگه طلوع عشق...

مرا امید وصال تو زنده می دارد...

ناگه طلوع عشق...

مرا امید وصال تو زنده می دارد...

کار او دارد که حق را شد مرید
بهر کار او ز هر کاری برید
دیگران چون کودکان این روز چند
تا به شب بر خاک بازی می کنند
مولوی

گیرنده میخواهد...

يكشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۳:۱۶ ب.ظ

عالم همه پر غلغله است از تو و من باز

با گوش کر خود به صدایی نرسیدم...

در قم سید بزرگواری بود، چاپخانه داشت. از خواص علامه طباطبایی بود. گفت روزی با آقا کار داشتم، رفتم در ِ منزل ایشان، هرچه در زدم و منتظر ماندم، کسی نیامد. ناگهان صدائی در گوشم گفت : "در نزن آقا رفته اند قبرستان نو"! نگاه کردم، اما کسی در کوچه نبود. با خودم گفتم می روم قبرستان نو. به سرعت خودم را به قبرستان نو رساندم، دیدم ایشان میان قبرها قدم می زنند. خودم را آماده کرده بودم که مطلب را به ایشان بگویم که بی مقدمه فرمودند: دست و پایت را گم نکن، از این صداها زیاد است؛ گیرنده میخواهد...

(استاد فاطمی نیا)

  • ۹۲/۰۲/۱۵
  • محمد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی