ناگه طلوع عشق...

مرا امید وصال تو زنده می دارد...

ناگه طلوع عشق...

مرا امید وصال تو زنده می دارد...

کار او دارد که حق را شد مرید
بهر کار او ز هر کاری برید
دیگران چون کودکان این روز چند
تا به شب بر خاک بازی می کنند
مولوی

تو در میان جانی

جمعه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۱۹ ب.ظ

دل عارفان ببردند و قرار پارسایان

همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی

نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم

همه بر سر زبانند و تو در میان جانی

اگرت به هر که دنیا بدهند حیف باشد

و گرت به هر چه عقبی بخرند رایگانی

تو نظیر من ببینی و بدیل من بگیری

عوض تو من نیابم که به هیچ کس نمانی

نه عجب کمال حسنت که به صد زبان بگویم

که هنوز پیش ذکرت خجلم ز بی زبانی

مده ای رفیق پندم که به کار در نبندم

تو میان ما ندانی که چه می‌رود نهانی

دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد

نه به وصل می‌رسانی نه به قتل می‌رهانی


  • ۹۵/۱۱/۱۵
  • محمد

نظرات  (۲)

  • محمد روشنیان
  • چند وقتیه اهل شعر سنتی نیستم ولی زیبا بود و مارو پرت کرد به نوستالوژی‌های شانزده سالگی
    پاسخ:
    امان از دست این نوستالوژی ها
    دست سعدی درد نکنه و عزیزی که این شعرو به یادم آورد 
    در دلم هیچ نیاید مگر اندیشه وصلت
    تو نه آنی که دگر کس بنشیند به مکانت

    پاسخ:
    به به. دم سعدی گرم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی