ناگه طلوع عشق...

مرا امید وصال تو زنده می دارد...

ناگه طلوع عشق...

مرا امید وصال تو زنده می دارد...

کار او دارد که حق را شد مرید
بهر کار او ز هر کاری برید
دیگران چون کودکان این روز چند
تا به شب بر خاک بازی می کنند
مولوی

کاش من هم یکی از مجرمان کولونی بودم!

پنجشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۵، ۰۴:۴۰ ب.ظ

نویسنده روسی، پروفسور ماکارنکو رمانی نوشته است حول یک کانون اصلاح و تربیت در جنوب شوروی سابق، اوکراین فعلی. «داستان پداگوژیکی» (تعلیم و تربیت). آنقدر زیبا، زندگی شوروی با همه فقر و فلاکت آن زمانش و فضای کولونی شان را با انبوهی از نوجوانان مجرم به تصویر کشده که آدم مرتب هوس می کند کاش میشد یک بار برود شوروی (سابق) این کولونی اصلاح و تربیت را با همه مجرمانش از نزدیک ببیند. یا حتی دزدکی در دلش می گوید ای کاش من هم یکی از مجرمان کولونی بودم.
آنوقت نویسنده تاریک فکر ایرانی، روستایی را در رمانش به تصویر کشیده که بی تعارف کلاه سگ بیفتد حاضر نیست برود بردارد. نه طبیعتی، نه منظره ای، نه روابط انسانی ای. روستایی با آدمهای بربری که بویی از انسانیت نبرده اند و در سبعیت طعنه به گرگ می زنند. روستایی که صد بار بیش از آنکه در خاک ایران خانه داشته باشد در درون تاریک و متوحش نویسنده لانه دارد که رمان بیش از هر چیز ترجمان درون نویسنده است... (خرداد 93)

#مصائب_روشنفکری

  • ۹۵/۱۰/۲۳
  • محمد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی