ناگه طلوع عشق...

مرا امید وصال تو زنده می دارد...

ناگه طلوع عشق...

مرا امید وصال تو زنده می دارد...

کار او دارد که حق را شد مرید
بهر کار او ز هر کاری برید
دیگران چون کودکان این روز چند
تا به شب بر خاک بازی می کنند
مولوی

۱۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

دقایقی است که مطالعه امشب تمام شده. چایی را که از بی حواسی ام، سرد شده بود، یکجا سر کشیدم و در حال سرکشیدن به این فکر کردم که وقتی استاد اعرابی (رئیس انجمن خوشنویسان قم) سر کلاس می گفت لذت چایی به این است که سرد خورده شود، دقیقا از کدام لذت حرف می زد؟ بگذریم. این روزها در پی اتفاقات عجیبی در زندگی ام که هیچ گاه احتمالش را هم نمی دادم دستخوش یکجور دگرگونی ام. تحلیل این دگرگونی برایم مشکل است آنهم با وجود تمام پیچیدگی ها، همسویی ها، تضادها و تناقضاتی که در لحظه لحظه عبور از سخت ترین جاده های عالم هستی در طول این سالها در وجودم انباشته شده است. کلمات و مفاهیمی که سالهاست از فاصله خیلی دور هم سلامی بینمان رد و بدل نشده بود، حالا مثل ارتش شکست خورده ای، بی هدف مدام پیش چشمانم رژه می روند. مانند یک ارکستر سمفونی با سازهای ناکوک و ناموزون.

 خدایا چه مینویسم؟ چه می توانم بنویسم؟ خدای مهربانم. مهربان ترینم! ای که ذره ذره وجودم بدهی به توست. میدانم اگر در هر آنی از آنات زندگی، بی نهایت شکر هم که به جا آورم، باز در برابر لطف بی پایانی که به این کمتر از ذره داشته ای هیچ است که کمتر از هیچ. آه از این قلم ناتوان و زبان قاصر!

محبوبا! من انگار شعله ای از نور پرفروغ و عالم تاب تو را یافته ام. من انگار پاره ای از ماه را یافته ام...

  • محمد

مگر تو روی بپـوشی و فتـنه بازنشانی

که من قــــرار ندارم که دیده ازتو بپوشم

- سعدی

  • محمد