- ۰ نظر
- ۲۸ دی ۹۵ ، ۱۴:۰۶
یک چیزی میگویم به شما بر نخورد؛ حدود 20 سال قبل نوشته بودم که خیلی از بچه بسیجیها حاضر بودند هفته ای چند هزار تومان خرج کنند و سر خاک شهدا بروند، اما حاضر نبودند، پولی خرج کنند و نشریه راوی شهدا را خریداری کنند و بخوانند. اگر غرب پدر ما را در بیاورد آنها مقصرند یا ما کاهلیم؟ برای چه سیدناالقائد این همه روی کتاب خواندن تاکید دارد؟ زیرا اگر همان زمان راوی روایت فتح را مردم میشناختند، اوضاع مطلقاً چنین نمیشد که شد
(یوسفعلی میرشکاک)
نویسنده روسی، پروفسور ماکارنکو رمانی نوشته است حول یک کانون اصلاح و تربیت در جنوب شوروی سابق، اوکراین فعلی. «داستان پداگوژیکی» (تعلیم و تربیت). آنقدر زیبا، زندگی شوروی با همه فقر و فلاکت آن زمانش و فضای کولونی شان را با انبوهی از نوجوانان مجرم به تصویر کشده که آدم مرتب هوس می کند کاش میشد یک بار برود شوروی (سابق) این کولونی اصلاح و تربیت را با همه مجرمانش از نزدیک ببیند. یا حتی دزدکی در دلش می گوید ای کاش من هم یکی از مجرمان کولونی بودم.
آنوقت نویسنده تاریک فکر ایرانی، روستایی را در رمانش به تصویر کشیده که بی تعارف کلاه سگ بیفتد حاضر نیست برود بردارد. نه طبیعتی، نه منظره ای، نه روابط انسانی ای. روستایی با آدمهای بربری که بویی از انسانیت نبرده اند و در سبعیت طعنه به گرگ می زنند. روستایی که صد بار بیش از آنکه در خاک ایران خانه داشته باشد در درون تاریک و متوحش نویسنده لانه دارد که رمان بیش از هر چیز ترجمان درون نویسنده است... (خرداد 93)
#مصائب_روشنفکری
داستان خمره را چند روز پیش خواندم. در میان آثار هوشنگ مرادی کرمانی کم و بیش دارای برجستگی است. و شاید به همین دلیل است که به چند زبان ترجمه شده. داستانی خوش ساخت و شیرین که اگر اشتباه نکنم فیلمی هم بر اساسش ساخته اند. اگر بچه مدرسه ای دارید حتما میتواند دوست خوبی برایش باشد.
آقای صمدی در یک روستای دورافتاده معلم مدرسه است و هر 5 کلاس را در همان مدرسه به تنهایی اداره می کند . روزی خمره سفالی مدرسه که بچه ها موقع تشنگی از آن آب می خورند می شکند. معلم و بچه ها ناچار به تکاپو برای تهیه خمره جدید می افتند و در مسیر تلاش برای تهیه خمرۀ جدید است که داستان شکل می گیرد. (شهریور 93)
بار اول که کتابهای داستانی جلال را میخواندم، «نفرین زمین»، جا ماند. بار دوم هم... و حالا نشسته ام به خواندنش.
سال 46 (دو سال قبل از فوت) از قلم جلال چکیده است. سرگذشت معلم دهی است در طول نه ماه از یک سال و آنچه بر او و اهل ده میگذرد. میتوان گفت جلال در این کتاب بیش از آنکه در پی نوشتن یک داستان یا رمان باشد میخواسته حرفش را در زمینه مخالفت با اصلاحات ارضی و مهمتر از آن مواجهه سنت و مدرنیته بزند و برای بیان حرفهای سیاسی و اجتماعی خودش، روستا را به عنوان صحنه ماجرا انتخاب کرده است. مثلا یک جا از زبان معلم ده با صراحت میگوید:«لعنت بر آن کسی که فرهنگ جدید را با میز و نیمکت و قرتی بازی شروع کرد...». البته منظورش از فرهنگ، آموزش و پرورش است.در واقع جلال در این نوشته نوع مواجهه یک روستا را با همه هویت روستا بودنش با مدرنیزم و تکنولوژی به تصویر میکشد و خودش تقریبا همه جا زیر علم سنت سینه می زند!
من هیچ وقت نفهمیدم اسرائیلی ها چه طور این قهوه ی آشغال را میخورند. می گفتند چون در ارتش وقتی برای جوشاندن قهوه و آب با هم ندارند، فقط آب گرم را روی قهوه می ریزند و این گِل را میخورند. البته که وقت نداشتند چون بیست و چهار ساعت روز را به عذاب دادن ما می گذرانند. اگر آزار و اذیت ما را کنار بگذارند شاید زندگی بهتری داشته باشند و به جای این مخلوط گل یک فنجان قهوه ی حسابی بخورند
ایتالیایی ها، ترک ها و فرانسوی ها را ببین همه آن ها از وقتی فهمیده اند بدون اشغال سرزمین دیگران هم می شود زندگی خوبی داشت، قهوه های خوبی دارند...
(کاپوچینو در رام الله . سعاد امیری)
حماسه یاسین جزو زیباترین کتابهایی است که خوانده ام. کوتاه اما عمیق و تاثیر گذار..
«برج های نه و ده ِ سال، سرما شدیدتر شده بود و گاهی شبها یخ لباس های غواصی را می تکاندیم تا مقداری شُـل شود و بشود بپوشیم. در آب، سرما غوغا می کرد. صدای به هم خوردن دندانها به خوبی شنیده می شد. صدای ذکـر بچـه ها که از دهانه ی اشنوگل شنیده میشد منظره ی جالبی را درست می کرد.»
(حماسه یاسین - ص31)