می نویسم...
می نویسم...
برای تو ای دست نایافتنی ترین محبوب!
برای زلالی بی نهایت چشمهایت و دریای بیکران زیبایی و لطافتت!
برای تو که تمام زیبایی های هستی یکجا خلاصه است در ماه شب چهارده رویت...
ماه چنین کس ندید خوش سخن و کش خرام
ماه مبارک طلوع سرو قیامت قیام
سرو درآید ز پای گر تو بجنبی ز جای
ماه بیفتد به زیر گر تو برآیی به بام
تا دل از آن تو شد دیده فرودوختم
هر چه پسند شماست بر همه عالم حرام
گوش دلم بر درست تا چه بیاید خبر
چشم امیدم به راه تا که بیارد پیام
در همه عمرم شبی بی خبر از در درآی
تا شب درویش را صبح برآید به شام
رای خداوند راست حاکم و فرمانرواست
گر بکشد بنده ایم ور بنوازد غلام
ای که ملامت کنی عارف دیوانه را
شاهد ما حاضرست گر تو ندانی کدام
گو به سلام من آی با همه تندی و جور
وز من بی دل ستان جان به جواب سلام
سعدی اگر طالبی راه رو و رنج بر
یا برسد جان به حلق یا برسد دل به کام
- سعدی
- ۹۵/۱۱/۰۵