ناگه طلوع عشق...

مرا امید وصال تو زنده می دارد...

ناگه طلوع عشق...

مرا امید وصال تو زنده می دارد...

کار او دارد که حق را شد مرید
بهر کار او ز هر کاری برید
دیگران چون کودکان این روز چند
تا به شب بر خاک بازی می کنند
مولوی

تو را نادیـدن ما غم نباشد..

جمعه, ۸ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۱۰ ب.ظ

از ویژگی‌های دوست داشتنی سعدی یکی هم این است که گاهی همه‌ی حرف دلت را یکجا در یک غزل ناب، کلمه به کلمه، تمام و کمال روایت می کند. آنهم به زیباترین شکل ممکن. میخوانی، می سوزی و از نم نم اشک گونه را تر می کنی... روحش شاد و لله درُّه... 

تو را نادیـدن ما غم نباشد

که در خیلت به از ما کم نباشد

من از دست تو در عالم نهم روی

ولیکن چون تو در عالم نباشد

عجب گر در چمن برپای خیزی

که سرو راست پیشت خم نباشد

من اول روز دانستم که این عهد

که با من می‌کنی محکم نباشد

که دانستم که هرگز سازگاری

پــــری را با بنی آدم نباشد

مکن یارا دلم مجروح مگذار

که هیچم در جهان مرهم نباشد

بیا تا جان شیرین در تو ریزم

که بخل و دوستی با هم نباشد

نخواهم بی تو یک دم زندگانی

که طیب عیش بی همدم نباشد..

 

شعر را با صدای نازنین حسام الدین سراج بشنوید:

  • ۹۵/۱۱/۰۸
  • محمد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی